تراش قامت اسلیمیات چه سحری داشت
که گل به منطق زیباییات حسادت کرد؟
و از زبان کلیسای «انزلی» باید
به گوش شرق، تو را دم به دم تلاوت کرد
و همین بیتها کافی بود که تمام حواسم را جمع کنم و سعی کنم بفهمم این نوجوان چه کسی است که توانسته تا این حد شاعر باشد. بعدها با «علیرضا بدیع» بیشتر آشنا شدم و دانستم که بچه نیشابور است و حالا با اولین دفتر سرودههای بدیع جوان که «حبسیههای یک ماهی که دل به دریا زد...» نام دارد، روبهرو هستم و دست به قلم شدهام تا بازخوردهای یک مخاطب علاقهمند و پیگیر و... (هر صفتی دوست دارید جای سه نقطه بگذارید) را منعکس کنم؛ بازخوردهایی که الزاماً نمیتواند فارغ از دلبستگیها باشد ولی الزاماً پیشقراردادی را هم امضا نکرده است.
راستش را بخواهید گاهی فکر میکنم نسل تازهنفس غزل، چندان از آزمون و خطاهای نسل پیش از خود عبرت نگرفته است؛ آزمون و خطاهایی که به زعم من میتوانست در بسیاری موارد، نقشی کاملاً سلبی داشته و تنها فایدهاش این باشد که نارستگاری برخی تجربهها را به پشت سریها نشان دهد.
حالا هم باید بگویم که دفتر اول سرودههای بدیع نیز مجموعهای از بیم و امید را پیش رو گشوده است؛ اگرچه نه حق هیچ تجربهای را از شاعران جوان قابل سلب میدانم (همانگونه که به کسی حق نمیدادیم این تجربهها را از ما سلب کند) و نه نپسندیدن برخی از این تجربهها باعث میشود که بیم بر امید چیره شود؛ بدیع از همان سالها ضمن این که در شاعری کردن خوش میدرخشید، قدرت خود را در زبان نیز به رخ میکشید و گاه در بعضی ابیات یا مصراعهایش پیوند این دو آنچنان تنیده میشد که هر مخاطبی خواهناخواه منتظر ابیات بعد و آثار بعدی او میماند و البته این قوت و تنیدگی، وقتی بیشتر خودش را به رخ میکشید که میدانستی در بین غزلسرایان این نسل، جز در تجربههای دو،سه نفر، آنچه بیشتر باعث تکاپو شده، نوآوریهایی است که ظاهراً فارغ از میزان ضرورت، تنها ساخته میشد و مسلماً اتفاق نمیافتاد که اگر چنین بود، بحثی در ضرورت آنها باقی نمیماند؛ ظاهراً هر کسی (جز همان دو،سه نفر که تنها به حکم شعر مینوشتند) میخواست در تجربه هر چیزی اولین باشد که اگر آن چیز (که واقعاً شناخت شاعرش از آن بهاندازه همین «چیز» بود) بعدها به ثمر رسید و فراگیر شد و پاسخ داد، به نام او ثبت شود؛ تازههایی تهی از شناخت و ضرورت.
بدیع اما آنطور که از جایجای تجربههایش که قبلاً میشنیدیم و در وبلاگش میخواندیم و حالا گزیدهترینهایش را در مجموعه «حبسیهها ...» پیش رو داریم، برمیآید، انگار به رغم دانستن خیلی از اصول ابتدایی و حتی حرفهای غزلسرا بودن و غزل نوشتن، گاهگاه دچار برخی وسوسههایی شده که اگر چه میتواند در شعر دیگرانی که مثل او شاعر بالذات نیستند، آرایه باشد، در شعر او پیرایهاند و همین پیرایهها هستند که باز هم گهگاه مزاحمتهایی را در سیر طبیعی غزلهای او ایجاد میکنند. این دستاندازهای نهچندان زیاد شعر بدیع را بهانه میکنم تا به یکی از آفتهای غزل جوان نگاهی بیندازیم. قبل از این که به چرایی این وسوسهها بپردازم، باید به این نکته اشاره کنم که نگارنده، خود را نیز در این زمینه (حداقل در سالهای جلوتر) به هیچ وجه مبرا نمیداند.
شاید مهمترین دلایل اینگونه سهلانگاریها را بتوان در مهمترین دلیل توفیق یک شاعر جوان یافت؛ جسارت تجربه در این سنین همیشه باعث میشود که شاعر در صورت برخورداری از سوادی واقعبینانه و نگاهی خاص، به فضاهایی تازه و نامکشوف دست پیدا کند، اما گاهی بعضی ماجراجوییها نیز در ناکجا اتفاق میافتد. یکی دیگر از آفتهای آزارنده غزل جوان این است که غلبه عواطف در این سنین همواره باعث میشود شاعر برای گفتن آنچه دوست دارد- حتی اگر ابزار کافی هم در اختیار نداشته باشد- به هیچ وجه کوتاه نیاید و در این راستا خیلی چیزها را نادیده بگیرد.
در مجموعه «حبسیهها ...» بیشتر با آفت دوم مواجه هستیم، چرا که بدیع هم سوادی درونی شده و واقعبینانه (در حد بایسته سن و سال خودش) دارد و هم نگاهی خاص و بهخود که باعث میشود او را شاعری بالذات بدانیم؛
الف- یکی از مواردی که در بین دستاندازهای زبانی آثار بدیع جلب توجه میکند، دوپاره یا پسوپیششدن فعلهای مرکب است. این مورد به دو دلیل در شعر بدیع پذیرفته نیست. ابتدا این که انتظار رعایت سلامت زبان به شهادت ابیات بسیار دیگری که در همین دفتر پیش روی ماست، انتظار زیادی از بدیع نیست و دوم این که هر چه لحن و بیان و ساخت زبان در غزل امروز به سمت طبیعت گفتاری و معیار، حرکت میکند، این نکات باید بیشتر مورد توجه قرار گیرند؛ وقتی ما واژهها را در کاربردیترین شکلهای موجود مورد استفاده قرار میدهیم، بهتر است به این گونه اصول هم پایبند باشیم.
- و من میسوزم و فردا به باقی ماندهام با گریه میگویی
به دست این و آن افتاد میراثی که شد تقسیم در آتش
- با صید، سخت رفته کلنجار، عنکبوت
ب- استفاده از شکلهای نامانوس کلمات و افعال نیز از مواردی است که بدیع در بعضی اوقات وسواس زیادی در مورد آنها به خرج نداده است.
- از او یک کام میگیری و قلقل... سرخ میگردد
«گردیدن» در مصراع بالا هیچ موانستی با کلیت زبانی غزل ندارد.
- دهان خشک تو جایی برای آب ندارد
به نام و یاد خدا پر نمودهای دهنت را
«نمودن» هم درست مثل گردیدن، کاربرد نامانوسی دارد. در هیچکدام از دو بیت نیز معنای دوم و اصلی افعال، کمکی به توجیه آنها نمیکند. همین اشکال گاهی در بهکاربردن مثلها و اصطلاحات و تکیهکلامها که در شعر بدیع، پتانسیل قابل توجهی را میآفریند نیز به چشم میآید. این کاربردهای ناقص یا دیگرگون با دورکردن مخاطب از آنچه همواره شنیده و به کار برده است، باعث میشود لحن شاعر از صمیمیت و طبیعت به دور بیفتد.
- چه بعد از ظهر زیبایی، فقط کم داشت باران را
که در مصراع بالا، بهکارگرفتهشدن «را» تنها به حکم ردیف بودن آن است وگرنه ما در شکل طبیعی میگوییم: «فقط باران کم داشت».
- که اسمی خاطرت آمد: سمندرها و ماهیها
شکل کاربرد مصدر بالا هم همیشه همراه «به» است؛ به خاطر آمدن، به خاطر آوردن.
ج- از دیگر سهلانگاریهای بدیع، میتوان به شکلهای نادرست دستوری در شعر او اشاره کرد.
- در کوچه باغها نفت را [شیوع کن].
- چو ابتداش تو هستی، [نمیشود اتمام]
- خدا به هیئت یک زن، تو را زمین آورد
که قاعدتاً منظور، به زمین آوردن بوده است. در کنار این سهلانگاریها نمونههای دیگری از قبیل حذف «را» مفعولی یا بهکارگیری شکل کلاسیک حروف ربط و اضافه نیز به چشم میآید.
د- گاهی در ساخت ترکیبها آنقدر که باید، به تناسبات و تازگیهایی که از بدیع انتظار میرود توجه نشده است.
«کفتارزادههای خیابان منجلاب»، «پارکهای الکل طبی»، «قوری فقر»، «متن سیاه جاده» و ترکیباتی از این دست، معمولاً در اولین لایه پیوندهای واژگان، قابل دستیابی هستند، در صورتی که شعر باید بتواند واژگان را به نوعی «انگیختگی» برساند؛ خصوصاً وقتی که دو یا چند واژه میتوانند در پیوند با همدیگر «بارهای» خنثیمانده یکدیگر را نیز فعال کنند.
کوتاه سخن اینکه به نظر میرسد بدیع گاهی اوقات خودش را دستکم میگیرد و خیلی زود به نوعی خوداقناعی اکتفامیکند. برای اینکه توانایی بدیع در ساخت ترکیبات تازه و پرانرژی مشخص شود، کافی است نگاهی به مثالهای زیر بیندازیم.
- قدم برداشتی در نامسیر اشتباهیها
در ترکیب «نامسیر اشتباهیها» شاید بعضی قواعد دستوری و معنایی کلیشهای نادیده گرفته شده باشد، ولی در نهایت، کل ترکیب، تازه و پرانرژی است.
اما از آفتهای شعر بدیع- که نسبت به بسیاری از همنسلانش چندان هم زیاد نیست- که بگذریم، باید به ویژگیهای مثبت شعر او اشاره داشت.
شاید مهمترین ویژگی بدیع که باعث میشود بتوان از او انتظار بالندگی و رستگاری داشت این است که او ادراکات و دریافتهایی دارد که کاملاً شخصی هستند و در ترجمه این داشتهها نیز آنقدر توانایی از خود نشان داده که لطف آن همه شنیدنی، زایلنشدنی باشد. زبان صمیمی یا بهتر بگویم خودمانی بدیع در غزل، حاصل نوع تلقی او از شعر است؛ بدیع- بهدرستی- قرار ندارد که به ورطه خیالورزیهای شعرگونه بیفتد و عواطفی عاریتی را برای خوشایند مخاطب به واژهها تزریق کند.
در سایر غزلهایی که بدیع به سراغ «ردیف» رفته است، نهتنها این مشکلات وجود ندارد، بلکه در اکثر موارد، ردیف توانسته پتانسیلهای تازهای را به غزل ارزانی کند. بارزترین شکل این استفاده را میتوان در غزل اول از دفتر دوم (صفحه 75) یافت.
«عطسه زدم» ردیف کمسابقهای است که تنها به عنوان یک فعل معمولی بهکار گرفته نشده و بار تصویری و معنایی آن بهشدت در خدمت ساختار غزل، مؤثر نشان میدهد؛ این بار تکرار ردیف، دقیقاً از نوعی بایستگی برخوردار است.
«عطسه» با توجه به اینکه نسبتی قدیمی با باور «صبر آمدن» دارد، در این غزل به شکل زیبایی فضای عاطفی قبل از یک سفر (جدایی) را ترسیم میکند؛ توالی بینتیجهای که تنها نوعی حسرت را به مخاطب انتقال میدهد؛ حسرت مانده از رفتن یک علاقه سرشار. در این غزل، بدیع با بهکارگیری مابهازایی تازه، مخاطب را در موقعیت بیکسی قرار میدهد.